سلامی دوباره

 

سلام، من برگشتم!!!!!!!!!!!!!!!!

 

امیدوارم حال همتون خوب باشه

 

دلم هم برای همه دوستام خیلی تنگ شده بود هم برای وبم

 

خوشحالم که دوباره فرصتی پیش اومد تا بیام و کنارتون باشم.

 

از همه دوستای عزیزم که تو مدتی که نبودم سر زدن و بهم لطف داشتن خیلی خیلی خیلی ممنونم که فراموشم نکردن.



نظرات شما عزیزان:

دخترچادری
ساعت12:22---13 بهمن 1391
پشتش سنگین بود و جاده های دنیا طولانی. می دانست که همیشه جز اندکی از بسیار را نخواهد رفت.

آهسته آهسته می خزید، دشوار و کند؛ و دورها همیشه دور بود.

سنگ پشت تقدیرش را دوست نمی داشت و آن را چون اجباری بر دوش می کشید.

پرنده ای در آسمان پر زد، سبک؛ و سنگ پشت رو به خدا کرد و گفت:

"این عدل نیست، این عدل نیست، کاش پشتم را این همه سنگین نمی کردی.

من هیچ گاه نمی رسم، هیچ گاه. و در لاک سنگی خود خزید، به نیت ناامیدی."

خدا سنگ پشت را از روی زمین بلند کرد . زمین را نشانش داد. کره ای کوچک بود.

و گفت: "نگاه کن، ابتدا و انتها ندارد. هیچ کس نمی رسد.

چون رسیدنی در کار نیست.فقط رفتن است، حتی اگر اندکی.

و هر بار که می روی ، رسیده ای.

و باور کن آنچه بر دوش توست، تنها لاکی سنگی نیست،

تو پاره ای از هستی را بر دوش می کشی؛

" پاره ای از مرا."

خدا سنگ پشت را بر زمین گذاشت.

دیگر نه بارش چندان سنگین بود و نه راهها چندان دور.

سنگ پشت به راه افتاد و گفت:

" رفتن، حتی اگر اندکی؛"

و پاره ای از "او" را با عشق بر دوش کشید.


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : شنبه 7 بهمن 1391برچسب:, | 11:26 | نويسنده : solaleh20 |